#عاشقانه#
عروسک ها هرگز نمیخندن ...
نمیگیرند...
حرف نمیزنند...
قهر نمیکنن...
دوست نمی شوند ...
بازی نمیکنند...
اما خوب ادای همه چیز را در می اورند...
و من تنها یک عروسکم
عشق من وقتی میگویم سراغم نیا
نه اینکه فراموشت کردم
یا دیگر دوستت ندارم...
من فقط فهمیده ام وقتی دلت با من نیس
بودنت مشکل را حل نمیکند
تنها دلتنگ ترم میکند
باران ابرویم را خرید
شبیه زنی که گریه نمیکند به خانه برگشتم
ببار باران که دل تنگم مثل مرده ها بی رنگم
ببار باران کمی ارام...که پاییز هم صدایم شد
بزن بر شیشه قلبم بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران درخت و برگ خوابیدن
اقاقی...یاسی وحشی...
کوچه ها روزهاست خشکیدن ببار باران
باور دارم باران اشک اسمان است
اسمان تحمل بغض را ندارد
برای سبک شدن میبارد
برای همین باران را دوست دارم
من هم میبارم تا شوری اشک هایم
در شیرینی باران گم شود
من...!
منو که میشناسی؟!
خودمم
کسی شبیه هیچ کس
کمی لابه لای نوشته هایم برگردی پیدایم میکنی
مهربان صبور کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالیم
دری هستم که میتوانست به سوی اسمان باز شود
اگر لولایش به زمین جفت نبود...
شعر هایم را میخوانی...
و میگویی روان پریش شده ام
پیچیده است...قبول...
اما من فقط چشمای تو را مینویسم
تو ساده تو نگاه کن